اینم بره کوچولوی من
رفتم تولد !!!
اینجا من رفته بودم تولد دختر عمه جونم تارا خانم ...
نویسنده :
**مامانی**
12:56
روزت مبارک جیگولی من
سرماخوردگی
دییروز عصر باهم رفتیم خونه عمه رویا ... اولش بیدار بودی و یه کم تارا وعمه جون باهات بازی کردن بعدم که خوابیدی بعد از یه نیم بیدارشدی و کلی با تارا و دوستاش بازی کردی (البته بازی منظورم بازی درحد نوزادی که میخنده وسروصدا میکنه) بعدم خونه دایی جعفر که دایی من میشه اومدن اونجا و شما خواب بودی که بیدارشدی بخاطراینکه گوشات عفونت کرده بود عمه جان روغن زیتون گرم کرد و زن دایی من پشت گوشاتو ماساژ داد که یه کم درد گوشت کم بشه کلی هم گریه کردی که من بهت شیر دادم قربونت بشم آروم شدی ... بعدم اومدیم خونه وبا بابا وحید یه کم بازی کردی و بعدم خداروشکر راحت خوابیدی و اذیت نشدی .... قربون گل پسرم بشم من ...
نویسنده :
**مامانی**
6:49
چندتا عکس
اینجا رفته بودیم خونه عمه مرضیه اینم آراد عزیزم پسر عمه مرضیه که 5 ماه از آرتینم بزرگتره ...
نویسنده :
**مامانی**
11:09
یه شب خوب با خانواده
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- دیشب تولده دایی جعفر (دایی من) بود. زن دایی زنگ زد و گفت بیایین باهم بریم پارک دور هم باشیم. خلاصه من و پسرک و باباش و مامانم و یاسین به اتفاق عمه رویا و دخترکش تارا جون رفتیم. برای دایی کیک گرفته بودند و یه تولد کوچولوی خانوادگی برگزار کردیم و بعدشم شام خوردیم و خلاصه کلی خوش گذشت. بعداز کلی عکسهای سلفی گرفتن کودک درونمون هم فعال شد و رفتیم تاب بازی و سرسره بازی یه کم هم بدمینتون بازی کردیم. لواشک خوشمزه منم یه سری چرت زد بعدش هم بیدار شد و از بغل این یکی به بغل اون یکی پاس داده میشد و همه یه گ...
نویسنده :
**مامانی**
7:46